1 چشم چون آیینه برنیرنگ عرض نازبند ساغر بزم تحیر شو لب از آواز بند
2 موج آب گوهر از ننگ تپیدن فارغ است لاف عزلت میزنی بال و پر پرواز بند
3 غنچه دیوان در بغل از سر به زانو بستن است ای بهار فکر مضمونی به ابن انداز بند
4 خارج آهنگ بساط کفر و ایمانت که کرد بیتکلف خویش را چون نغمه برهرسازبند
5 خردهگیران تیغبرکف پیش و پس استادهاند یکنفس چونشمع خامششو زبانگاز بند
6 برطلسم غنچه تمهید شکفتن آفت است عقدهای از دل اگر واکرده باشی باز بند
7 نام هم معراج شوخیهاست پرواز ترا همچو عنقا آشیان در عالم آواز بند
8 بینیازی از خم و پیچ تعلق رستن است از سر خود هرچه واگردی به دوش ناز بند
9 موج از بیطاقتیها کرد ایجاد حباب بسمل ما را تپش زد بر پر پرواز بند
10 وصل حق بیدل نظر بربستن است از ماسوا قربشه خواهی ز عالمچشم چون شهباز بند
دیدگاهها **