1 چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردهٔ خویش
2 رشک بر دوست برفزونتر از آنک بر زن اختیار کردهٔ خویش
3 جنس زن یابی و نیابی کس جنس یاران درد خوردهٔ خویش
1 گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
2 خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
1 زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست یک موی سر به مهر به دست صبا فرست
2 زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست
1 آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست عود الصلب من خط زنار سان اوست
2 بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست