- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر معشوق طوسی گرمگاهی چو بیخویشی برون میشد براهی
2 یکی سگ پیش او آمد دران راه ز بیخویشی بزد سنگیش ناگاه
3 سواری سبزجامه دید از دور درآمد از پسش روئی همه نور
4 بزد یک تازیانه سخت بروی بدو گفتا که هان ای بیخبر هی
5 نمیدانی که بر که میزنی سنگ که با او نیستی در اصل همرنگ
6 نه از یک قالبی با او بهم تو چرا از خویش میداریش کم تو
7 چو سگ از قالب قدرة جدا نیست فزونی کردنت بر سگ روا نیست
8 سگان در پرده پنهانند ای دوست ببین گر پاک مغزی بیش ازین پوست
9 که سگ گرچه بصورت ناپسندست ولیکن در صفت جانش بلندست
10 بسی اسرار با سگ در میانست ولیکن ظاهر او سدِّ آنست