- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر سلطان دین محمود پیروز ایاز خویش را پرسید یک روز
2 که از چه رشک آید در جهانت جوابی راست خواهم زین میانت
3 چنین گفت او که در رشکم همه جای ازان سنگی که مالی در کف پای
4 دلم از رشکِ سنگت میبنالد که او رخ در کف پای تو مالد
5 اگر هرگز دهد این دولتم دست نهم سر در کف پای تو پیوست
6 چو رویم در کف پای تو باشد همیشه روی من جای تو باشد
7 اگر روی ایاز آید ترا جای نهد بر آسمان هفتمین پای
8 چو نه سر میخرد یار و نه دستار بطرّاری و دستانش بدست آر
9 ندیدی آنکه رُستم از گزستان چه با اسفندیاری کرد دستان؟
10 به باطن هرچه بتوان کرد میکن بظاهر ترک خواب و خورد میکن
11 بدستان و بحیلت پیش میرو بصدق معرفت بیخویش میرو
12 مگر راهی بدستان بازیابی دمی با همدمی دمساز یابی
13 اگر با همدمت یک دم بهم تو نشانی خویش را، رَستی ز غم تو
14 تو بنگر کو کجا و تو کجائی عجب نبوَد اگر باشد جدائی