- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر یک روز محمود عدوبند پسر را گفت کای داننده فرزند
2 ببین تا پیل چندست این زمانم که من اکنون عددشان میندانم
3 پسر بشمرد و گفتش ای خداوند هزار و چار صد پیلست در بند
4 شهش گفتا که خود را یاد دارم که یک بُز مینیامد در شمارم
5 کنون گر تا بعرشم کار و بارست ز من نیست آن ز فضل کردگارست
6 چو هستت نعمت حق بیکناره ترا از شکرِ منعم نیست چاره
7 چو در حقّ تو نعمت بر دوامست دمی بی شکرِ حق بودن حرامست
8 وگر نفس تودر شکرست کاهل دلت باید که این مشکل کند حل
9 چو نفست کاهلی دارد همیشه دلت را هست جِدّ و جهد پیشه
10 چو نفست مردِ کار خویش باشد دلت در کار خود درویش باشد
11 نکو زان سود کرد و بد زیان کرد که هر کس آنچه دارد خرج آن کرد