-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مگر یک روز در بازارِ بغداد بغایت آتشی سوزنده افتاد
2 فغان برخاست از مردم بیکبار وزان آتش قیامت شد پدیدار
3 بره در پیر زالی مبتلائی عصا در درست میآمد ز جائی
4 کسی گفتش مرو دیوانهٔ تو که افتاد آتشی در خانهٔ تو
5 زنش گفتا توئی دیوانه تن زن که حق هرگز نسوزد خانهٔ من
6 بآخر چون بسوخت آتش جهانی نبود آن زال را ز آتش زیانی
7 بدو گفتند هان ای زالِ دمساز بگو کز چه بدانستی چنین راز
8 چنین گفت آنگه آن زال فروتن که یا خانه بسوزد یا دل من
9 چو سوخت از غم دل دیوانهٔ را نخواهد سوخت آخر خانهٔ را