1 جز صحبت عاشقان و مستان مپسند دل در هوس قوم فرومایه مبند
2 هر طایفهات بجانب خویش کشند زاغت سوی ویرانه و طوطی سوی قند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 می تلخی که تلخیها بدو گردد همه شیرین بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین
2 میش هر دم همیگوید که آب خضر را درکش رخش هر لحظه میگوید که گلزار مخلد بین
1 تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
2 در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
1 پریر آن چهره یارم چه خوش بود عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود
2 به یادم نیست هیچ آن ماجراها ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به