1 هرچه آن از مراسم سخن است روزگارش گذاشتست بمن
2 زان چه حاصل ، چو روزگار دمی نگذارد همی مرا بسخن
1 باد بر خاک ترک تازی کرد با عروسان خفته بازی کرد
2 ابر از آب دیده وقت سحر جامۀ شاخ را نمازی کرد
1 مخور ای دل غم بسیار مخور ور خوری جز غم دلدار مخور
2 نه غم یار عزیزست؟ آن نیز اگرت هست نگهدار مخور