-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد
2 خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد
3 چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی خستهای را که دل و دیده به دست تو سپرد
4 نه به یک بار نشاید در احسان بستن صافی ار میندهی کم ز یکی جرعه درد
5 همه انواع خوشی حق به یکی حجره نهاد هیچ کس بیتو در آن حجره ره راست نبرد
6 گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبین آنک کوبد در وصل تو کجا باشد خرد
7 آستینم ز گهرهای نهانی پر دار آستینی که بسی اشک از این دیده سترد
8 شحنه عشق چو افشرد کسی را شب تار ماهت اندر بر سیمینش به رحمت بفشرد
9 دل آواره اگر از کرمت بازآید قصه شب بود و قرص مه و اشتر و کرد
10 این جمادات ز آغاز نه آبی بودند سرد سیرست جهان آمد و یک یک بفسرد
11 خون ما در تن ما آب حیاتست و خوش است چون برون آید از جای ببینش همه ارد
12 مفسران آب سخن را و از آن چشمه میار تا وی اطلس بود آن سوی و در این جانب برد