1 همه محکوم حکم او باشند سر و زر را به پای او پاشند
2 عقل و عاقل رعیت اویند از دل و جان دعای او گویند
3 مهر او بر دلی که شارق شد هر که در خانه بود عاشق شد
4 غیرتش غیر چون براندازد خانه از غیر خود بپردازد
1 مرا گفت یاری که ای یار ما اگر یار مائی بکش بار ما
2 برو مایه و سود دکان بمان گرت هست سودای بازار ما
1 گر در این بحر آشنا یابی عین ما را به عین ما یابی
2 دردمندی اگر دوا جوئی درد می نوش تا شفا یابی
1 عاشقی دریادلی از ما طلب آن چنان گوهر در این دریا طلب
2 نقد گنج کنت کنزا را بجو از همه اسما مسمی را طلب