1 همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت من و خجلت سجودیکه نریختگل به پایت
2 نه به خاک دربسودم نه به سنگش آزمودم بهکجا برم سری راکه نکردهام فدایت
3 نشود خمار شبنم می جام انفعالم چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت
4 طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد به بر خیال دارم گل رنگی از قبایت
5 هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا به فلک فرو نیاید سرکاسهٔ گدایت
6 به بهار نکته سازم ز بهشت بینیازم چمنآفرین نازم به تصور لقایت
7 نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت
8 نفس از تو صبح خرمن نگه از تو گل به دامن تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت
9 ز وصال بیحضورم به پیام ناصبورم چقدر ز خویش دورم که به من رسد صدایت
10 نفس هوسخیالان به هزار نغمه صرف است سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت