- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی
2 نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی
3 تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند ور همین پرده زنی پرده خلقی بدرانی
4 تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند تا کسی همچو تو باشد که در او خیره بمانی
5 نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی
6 هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت عیبت آن است که با ما به ارادت نه چنانی
7 رمقی بیش نماندهست گرفتار غمت را چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی
8 بیش از این صبر ندارم که تو هر دم بر قومی بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی
9 گر بمیرد عجب ار شخص و دگر زنده نباشد که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی
10 سعدیا گر قدمت راه به پایان نرساند باری اندر طلبش عمر به پایان برسانی