1 هر سال بهکار ملک بیدار تری چون گوی زنی شها و چوگان بازی
2 هر روز سخی تری و دیندارتری چوگان ز خمیده قد ایشان سازی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 فرخ ملک مشرق مهمان وزیرست والا عضد دولت نزدیک مجیرست
2 ماه است وزیر و ملک مشرق خورشید خورشید فروزنده بر ماه منیرست
1 برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا بخار مرکز خاکی نقاب قبّهٔ خضرا
2 چو پیوندد به هم گویی که در دشت است سیمابی چو از هم بگسلد گویی مگر کشتی است در دریا
1 باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
2 شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به