1 هر خردمند که او را درم و سیم بود خویشتن خوش بخورد یا نه ، نگاهش دارد
2 بدگر کس ندهد برطمع سود که او می خورد فارغ و این خیره قفا میخارد
3 عمر از آن در طرب و ناز گذارد نرگس که زرو سیم خود از چشم فرو نگذارد
1 ز رویت دسته گل می توان کرد ز زلفت شاخ سنبل می توان کرد
2 ز قدّ چفتۀ من در ره عشق بر آب دیده ام پل می توان کرد
1 دلم در آرزوی عشق روی جانانست بعشق می نرسم این همه بلا زانست
2 همه ازین سوی عشقست هر چه رنج و بلاست چو جان بعشق گروکشت کار اسانست
1 سوز عشقت جگر همی سوزد تاب رویت نظر همی سوزد
2 تو چه دانی ؟که آتش رخ تو نظر اندر بصر همی سوزد