1 هر دم مشو سوار به عزم شکار من آتش مزن بخانه زین شهسوار من
2 کوتاه گشت از همه جا رشته امید از بسکه روزگار گره زد بکار من
3 پژمرده گشت گلشن عیشم چنانکه نیست یک گل درو که خنده زند بر بهار من
4 شد سینه چاک و سوزن مژگان تو دمی چون رشته سرشک نیاید بکار من
5 صحرا کنون خوشست که از فیض گریه ام روییده سبزه چون مژه آبدار من
6 زنگار گیرد آینه گر در بغل نهم از بس مکدرست دل پر غبار من
7 آئینه ایست جام و تو حیران خویشتن ساغر از آن ز کف ننهی میگسار من
8 خم گر چه سالها به فلاطون نشسته است دور از لبت نکرد علاج خمار من
9 گرم است بسکه تربتم از سوز دل کلیم شمع از دو سر گداخته شد بر مزار من