1 هر دم برم به گریه پناه از فراق یار آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار!
2 نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که هست بارم چو کوه و روی چو کاه از فراق یار
3 تا آن دو هفته ماه ز من دور شد، شدست روزم چو هفته، هفته چو ماه از فراق یار
4 چون جان به لب رسید و دل از غم خراب شد تن نیز گو: ممان و بکاه از فراق یار
5 باری، به هیچ نوع خلاصم ز رنج نیست گاه از فلک برنجم و گاه از فراق یار
6 چشمم چو صبح گشت سپید از جفای چرخ صبحم چو شام گشت سیاه از فراق یار
7 هر لحظه آتشی به جگر میرسد مرا خواه از وصال دشمن و خواه از فراق یار
8 تا کی نشیند آخر ازین گونه اوحدی؟ دل در خیال و چشم به راه از فراق یار
9 ای دل، تو روز وصل همین نوحه میکنی معلوم شد که نیست گناه از فراق یار