1 هر نغمه که از هزار دستان شنوی آن را بحقیقت از گلستان شنوی
2 هر ناله که از باده پرستان شنوی آن میگوید ولی ز مستان شنوی
1 نظرت فی رمقی نظره فصا ز فداک وصلتی بوجودی وجدت ذاتک ذاک
2 نظرت فیک شهود او ما شهدت سوای نظرت فی وجود او ما وجدت سواک
1 گه چو چنگم و گاه چو نی بنوازم گه بهر ساز که سازی تو مرا میسازم
2 چون نیم در تو دمی در من بیچاره بدم می نیاید بطرب هیچکس از آوازم
1 اگر ز جانب ما ذلت و نیاز نباشد جمال روی ترا هیچ عز و ناز نباشد
2 ز سوز عاشق بیچاره است ساز جمالت جمال را اگر آن سوز نیست ساز نباشد