1 هر ذرّه را ز مهر کمندی است در گلو نگذاشته است دام تو یک آفریده را
2 بیتابیای که دل کند از عارضت مرنج رحم است این سپند به آتش رسیده را
1 نه دل جدا ز تو بیدادگر توانم کرد نه من اراده کار دگر توانم کرد
2 بساخته است نه کار مرا چنان دوری که رو به سوی دیار دگر توانم کرد
1 روز نوروز علاج شب هجران نکند رفع غم، بستگیِ چاک گریبان نکند
2 عشق سیلاب عظیمی است مشو غافل از او خانهای نیست که سیل آید و ویران نکند
1 خال عنبربو جدا و خط مشکینمو جداست آنچه خوبان را بود در کار با آن دلرباست
2 نرگس شهلا است یا چشم است یا آهوی چین زینت حسن است یا خال است یا مشک ختاست