-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا هرگه که پندی میدهد با چشم تر ناصِح نهال محنتم را میدهد آب دگر ناصح
2 بس است این سوز در من گر نصیحت نشنود زین بس به دم هردم نسازد آتشم را تیزتر ناصح
3 مرا گوید که مردم را به افغان درد سر کم ده نمیدانم چه حاصل میکند زین درد سر ناصح
4 نصیحت میکند کز خلق پنهان دار دردت را ندارد غالبا از درد پنهانم خبر ناصح
5 به پند ناصح از خون جگر خوردن نگردم بس ز من از من بتر صد داغ دارد بر جگر ناصح
6 گشود از پند سیل خونم از مژگان نمیدانم زبان بگشاد یا زد بر رک دل نیشتر ناصح
7 فضولی راحتی گر بایدت از موج خون سدی ببند اطراف خود تا کم کند سویت گذر ناصح