1 هر شب از یاد خطت از جگر سوختگان دود آه است که بر دور قمر میگذرد
2 چشم خونبارهٔ ما آینهٔ طلعت تست تا بدانی که چه بر اهل نظر میگذرد
3 من همان روز که رفتار تو دیدم گفتم کآخر این سیل خطرناک ز سر میگذرد
4 چه بلایی است در این کوی که با یک نگهی جوی خونست که از دیده به بر میگذرد