-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر شبی با دلی و صد زاری منم و آب چشم و بیداری
2 بنماندست آب بر جگرم بس که چشمم کند گهرباری
3 دل تو از کجا و غم زکجا؟ تو چه دانی که چیست غمخواری؟
4 آنگه از حال من شوی آگاه که چو من یک شبی بروز آری
5 گفتم جان بیار و عشوه ببر چشم بد دور ازین کله داری
6 مردمی کن ، مجوی آزارم که نه کاریست مردم آزاری
7 بار تو بر دلم خود بود خشم خوشتر کنون بسر باری
8 من فراوان کشیده ام غم دل لیک کم بوده ام بدین زاری
9 که نه صبر همی کند پشتی که نه یارم همی دهد یاری