1 هر شب که رهی فال ز روی تو زند مرغی شود و بال به سوی تو زند
2 هر نعره که پاسبان کوی تو زند گوییکه زجان مهرجوی تو زند
1 باغ شد از ابر پر ز لؤلؤ لالا راغ شد از باد پر ز عنبر سارا
2 شد به هوا درگسسته رشتهٔ گوهر شد به زمین برگشاده اَزهَر دیبا
1 با من امروز آن شکر لب را زبانی دیگرست وز لطافت بر زبان او نشانی دیگرست
2 نوبرم هر روز داد از بوستان مهر خویش نوبری کامروز داد از بوستانی دیگرست
1 تا هست جهان دولت سلطان جهان است وز دولت او امن زمین است و زمان است
2 عدلش سبب ایمنی خُرد و بزرگ است جودش سبب زندگی پیر و جوان است