هر شب ز عشق روی تو این از اوحدی مراغه‌ای غزل 637

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من

1 هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من

2 از دیده گر در پیش دل سیلی نرفتی هر نفس آتش به جانم در زدی این آه برق‌انداز من

3 من شرح دل پرداز خود برخی فرستم پیش تو لیکن تو کمتر میکنی گوشی به دل پرداز من

4 بالم به سنگ سر کشی بشکستی ای سیمین بدن ورنه کجا خالی شدی کوی تو از پرواز من؟

5 برخاستی تا: خون من در پای خود ریزی دگر ای آرزوی دل، دمی بنشین و بنشان آز من

6 پروانه‌وارم سوختی، ای شمع وز رخسار تو نه پرتوی بر حال دل، نه بوسه‌ای در گاز من

7 از بس که نالد اوحدی در حسرت دیدار تو پر شد جهان ز آوازه عشق بلند آواز من

عکس نوشته
کامنت
comment