- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر
2 بامدادان که برون مینهم از منزل پای حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
3 هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
4 زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم متصور نشود صورت و بالای دگر
5 وامقی بود که دیوانه عذرایی بود منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر
6 وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر
7 بامدادان به تماشای چمن بیرون آی تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر
8 هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر
9 بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر