-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت
2 زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت
3 هر یک از تار مژه قطره آبی دارد این چنین گوهر پاکیزه به الماس که سفت
4 خون دل دیده چو بر چهره چکاند گویم بازم از این دل دیوانه گلی نو بشکفت
5 بختم از نرگس پرخواب تو شد اندر خواب یا ز آشفتگی زلف سیاهت آشفت
6 خاک کوی تو دریغ است که بر باد رود جز به مژگان نتوان خاک سر کوی تو رُفت
7 مهر رخسار تو در دل نتوان داشت نهان بر گل تیره نشاید رخ خورشید نهفت
8 ای عزیزان! من اگر صبر ندارم از دوست صبر از جان نتوان کرد مدارید شگفت
9 تا جلال از تو جدا گشت به جان نالان است آه از آن بلبل نالان که شود طاق از جفت