هر صبح که نو جهان ببینم از خاقانی شروانی قصیده 152

خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

هر صبح که نو جهان ببینم

1 هر صبح که نو جهان ببینم از منزل جان نشان ببینم

2 صبح آینه‌ای شود که در وی نقش دل آسمان ببینم

3 پویم پی کاروان وسواس غم بدرقه هم عنان ببینم

4 هر بار نفس که برگشایم غم تعبیه در میان ببینم

5 صحرای دلم هزار فرسنگ آتش‌گه کاروان ببینم

6 خیزم که کمین‌گه فلک را یک شیردل از نهان ببینم

7 جویم که رصدگه زمان را تنها روی آن زمان ببینم

8 در کهف نیاز شیرمردان جان را سگ آستان ببینم

9 چون سر به سر دو زانو آرم قرب دو سر کمان ببینم

10 بس بی‌نمک است عیش، وقت است کز دیده نمک فشان ببینم

11 نشگفت که چون نمک بر آتش لب را مدد از فغان ببینم

12 از جفتی غم به باد غصه دل حاملهٔ گران ببینم

13 خون گریم و از دو هندوی چشم رومی بچگان روان ببینم

14 بر هر مژه در چو اشک داود برکرده به ریسمان ببینم

15 می‌جویم داد و نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم

16 صورت نکنم که صورت داد در گوهر انس و جان ببینم

17 در صد غم تازه‌تر گریزم گر یک غم جان ستان ببینم

18 چو تب‌خالی که تب نشاند دل را غم غم نشان ببینم

19 ترسم که به چشم ابلق عمر از ناخنه استخوان ببینم

20 عمر است بهار نخل بندان کش هر نفسی خزان ببینم

21 گفتی بروم به وهم نونو سوز جگر فلان ببینم

22 تو سوز مرا گران نبینی من وهم تو را گران ببینم

23 عمری به کران کنم که اهلی زین کوچهٔ باستان ببینم

24 بر غوره چهار مه کنم صبر تا باده به خم‌ستان ببینم

25 دل نشکنم از عتاب باری چون بالش پرنیان ببینم

26 بر آینه چشم از آن گمارم کز هم‌جنسی نشان ببینم

27 سازم دل مرده را حنوطی کز آینه زعفران ببینم

28 هر شب که به صفه‌های افلاک صف‌ها زده میهمان ببینم

29 جوشم ز حسد که از ثریا شش همدم مهربان ببینم

30 من خود نکنم طمع که شش یار در شش سوی هفت‌خوان ببینم

31 هم ظن نبرم که کعبتین را شش نقش به سالیان ببینم

32 اندیک دو دست فرقدان وار در یک در آشیان ببینم

33 پس گویم دیده گیر کآخر هم فرقت فرقدان ببینم

34 هر مه که به یک وطن مه و خور با همچو دو عیش ران ببینم

35 حالی به وداع از اشک هر دو لون شفق ارغوان ببینم

36 خور در تب و صرع دار یابم مه در دق و ناتوان ببینم

37 از قحط کرم کجا گریزم کانجا دل میزبان ببینم

38 جانی چو مزاج مشتری پاک ز آلایش سوزیان ببینم

39 طبعی چو بنات نعش ز آمال دوشیزهٔ جاودان ببینم

40 دیری است که این فلک نگون است زودش چو زمین ستان ببینم

41 گویم که فلک علوفه‌گاهی است کورا ره کهکشان ببینم

42 مه ز آن به اسد رسد به هر ماه تا در دم شیر نان ببینم

43 گو چرخ مکن ضمان روزی همت بدل ضمان ببینم

44 از شیر شتر خوشی نجویم چون ترشی ترکمان ببینم

45 روزی چه طلب کنم به خواری خود بی‌طلب و هوان ببینم

46 گر موم که پاسبان درج است نگذاشت که لعل کان ببینم

47 چون بر سر تاج شاه شد لعل بی‌منت پاسبان ببینم

48 نی‌نی به گمان نیکم از بخت کارم همه چون گمان ببینم

49 بختی که سیاه داشت در زین خنگیش به زیر ران ببینم

50 دل رفت گر اهل دل بیابم زین مرهم زخم آن ببینم

51 خسته نشوم ز خار نااهل ز آن خار گل جنان ببینم

52 بهرام نیم که طیره گردم چون مقنع و دوکدان ببینم

53 این تازه سخن که کردم ابداع در روی زمین روان ببینم

54 دیوان مرا که گنج عرشی است عین الله گنج‌بان ببینم

55 طرارانی که دزد گنج‌اند هم دست بریده‌شان ببینم

56 طرار بریده سر چو طیار آویخته بی‌زبان ببینم

57 امید به طالع است کز عمر هیلاج بقا چنان ببینم

58 کاندر سنهٔ ثون اختر سعد در طالع کامران ببینم

59 شش سال دگر قران انجم در آذر و مهرگان ببینم

60 هر هفت رسد به برج میزان با بیست و یکش قران ببینم

61 نشگفت که چون نمک بر آتش لب را مدد از فغان ببینم

62 کیوان به کناره بینم ار چه هر هفت به یک مکان ببینم

63 گر خط شمال خسف گیرد زی مکه روم امان ببینم

64 در حد حجاز امن یابم گر سوی خزر زیان ببینم

65 در شانهٔ گوسپند گردون من حکم به از شبان ببینم

66 تا ظن نبری که هیچ نکبت زین حکم دروغ‌سان ببینم

67 ره سوی یقین ندارد این حکم هر چند ره بیان ببینم

68 حقا که دروغ داستانی است بطلانی داستان ببینم

69 خاقانی را زبان حالت از نا بده ترجمان ببینم

70 از خسف چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم

71 دیدار سپاه دار ایران در آینهٔ روان ببینم

72 بر هفت فلک فراخته سر تاج قزل ارسلان ببینم

73 با کوکبهٔ مظفر الدین دین همره و همرهان ببینم

74 امر ملک الملوک مغرب هم رتبت کن فکان ببینم

75 جم ملکت و جم خصال و جم خوست جم را ملک الزمان ببینم

76 کیخسرو دین که در سپاهش صد رستم پهلوان ببینم

77 پرویز هدی که در بلادش صد نعمان مرزبان ببینم

78 تاج سر خاندان سلجوق بر تخت زر کیان ببینم

79 بر شاه کیان گهر فشانم کورا گهر و کیان ببینم

80 خورشید اسد سوار یابم بهرام زحل سنان ببینم

81 از رایتش آفتاب نصرت در مشرق دودمان ببینم

82 در بارگه دوم سلیمان سیمرغ کرم عیان ببینم

83 چون خوان سخا نهد سلیمان عیسیش طفیل خوان ببینم

84 گر سنگ پذیرد آب جودش ز آتش زنه ضیمران ببینم

85 دستارچهٔ سیاه نیزه‌اش چتر سر خضرخان ببینم

86 شیب سر تازیانه‌ش از قدر حبل الله شه طغان ببینم

87 در یک سر ناخن از دو دستش صد شیر نر ژیان ببینم

88 او شاه سه وقت و چار ملت بر شاه مدیح خوان ببینم

89 دهر از فزعش به پنج هنگام در ششدر امتحان ببینم

90 از هفت سپهر و هشت خلدش روز آخور و شب ستان ببینم

91 نه چرخ ز قلزم کف شاه مستسقی ده بنان ببینم

92 روئین تن عالم است و قصدش هر هفته به هفت‌خوان ببینم

93 ماند به هلال شاه مغرب کافزونش فروتر آن ببینم

94 نشگفت کز آن هلال دولت عید دل خاندان ببینم

95 آری شه مغرب آن هلال است کاندر حد قیروان ببینم

96 بر خاک درش ز بوس شاهان نقش رخ آبدان ببینم

97 گر بر سر چرخ شد حسودش هم در بن خاکدان ببینم

98 کرکس که به مکر شد سوی چرخ بر خاک چو ماکیان ببینم

99 گر خصمش امیر مصر گردد کورا عدن و عمان ببینم

100 پندار سر خر و بن خار در عرصهٔ بوستان ببینم

101 انگار خروس پیرزن را بر پایهٔ نردبان ببینم

102 ای تاجور اردشیر اسلام کاجری خورت اردوان ببینم

103 ای سایهٔ حق که عقل کل را ز اخلاق تو دایگان ببینم

104 گردد فلک المحیط گویت گر دست تو صولجان ببینم

105 زیبد فلک البروج کوست کز نوبه زدن نوان ببینم

106 کیوانت شها، به عرض پرچم بر رمح چو خیزران ببینم

107 از پرز پلاس آخور تو برجیس به طیلسان ببینم

108 شمشیر هدی توئی که مریخ شمشیر تو را فسان ببینم

109 خورشید ز برق نعل رخشت ناری است که بی‌دخان ببینم

110 ناهید سزد هزاردستان کایوان تو گلستان ببینم

111 ز اوصاف تو تیر هندسی را باد رطب اللسان ببینم

112 هارون تو ماه وز ثریاش شش زنگله در میان ببینم

113 امر تو و ابلق شب و روز یک فحل و دو مادیان ببینم

114 محمود کفی که سیستانت محکوم چو سیسجان ببینم

115 فتح تو به سومنات یابم غزو تو به مولتان ببینم

116 چتر سیه و سپید پیلت مالش ده سیستان ببینم

117 چون قصد کنی فتوح قنوج ملت ز تو شادمان ببینم

118 گرد سپهت به نهرواله سهم تو به نهروان ببینم

119 تو خسرو خاور و ز امرت تعظیم به خاوران ببینم

120 تو دامغ روم و از حسامت زلزال به دامغان ببینم

121 دریا هبتی و کوه هیبت کز ذات تو این و آن ببینم

122 از رای تو صیقل فلک را هفت آینه در دکان ببینم

123 گر هیچ سپه کشی سوی شام آنجا سقر و جنان ببینم

124 از خلق تو خار و حنظل شام گل شکر اصفهان ببینم

125 صور و عکه در امان امرت چون ارمن و نخجوان ببینم

126 سگبانت شه فرنگ یابم دربان شه عسقلان ببینم

127 تو قاهر مصر و چاوشت را بر قاهره قهرمان ببینم

128 روزی که در ابرسان یمینت برق گهر یمان ببینم

129 شیر فلک از نهیب گرزت چون گاو زمین جبان ببینم

130 از ماه درفش تو مه چرخ سوزان چو ز مه کتان ببینم

131 طوفان شود آشکار کز خون شمشیر تو سیل ران ببینم

132 خنگ تو روان چو کشتی نوح اندر طوفان روان ببینم

133 چون فال برآرمت ز مصحف نصر الله در قرآن ببینم

134 در شان تو بینم آیت فتح کاسباب نزول و شان ببینم

135 ای عرش سریر آسمان صدر گر بزم تو خلد جان ببینم

136 در کعبهٔ خلد صدر بزمت کوثر، نم ناودان ببینم

137 بر خاک در تو آب حیوان چون آتش رایگان ببینم

138 در خواب جلالت تو دیدم در بیداری همان ببینم

139 زین شهر دو رنگ نشکنم دل کورا دل ایرمان ببینم

140 زین هفت رصد نیفکنم بار کانصاف تو دیده‌بان ببینم

141 این هفت رصد بیفکنم باز تا منزل کاروان ببینم

142 از جور دو مار بر نجوشم چون رایت کاویان ببینم

143 فر تو خبر دهد که چندان تایید ظفر رسان ببینم

144 کز عمر هزار ساله چون نوح صد دولت دیرمان ببینم

145 برگ همه دوستان بسازم مرگ همه دشمنان ببینم

146 بر خاک درت زکات دربان گنج زر شایگان ببینم

147 این فال ز سعد مستعار است هستیش ز مستعان ببینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر