- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری
2 جان باختن به کویت در آرزوی رویت دانستهام ولیکن خونخوار ناگزیری
3 ملک آن توست و فرمان مملوک را چه درمان گر بیگنه بسوزی ور بی خطا بگیری
4 گر من سخن نگویم در وصف روی و مویت آیینهات بگوید پنهان که بینظیری
5 آن کاو ندیده باشد گل در میان بستان شاید که خیره ماند در ارغوان و خیری
6 گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری
7 ای باد صبح بستان پیغام وصل جانان میرو که خوش نسیمی میدم که خوش عبیری
8 او را نمیتوان دید از منتهای خوبی ما خود نمینماییم از غایت حقیری
9 گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
10 سعدی نظر بپوشان یا خرقه در میان نه رندی روا نباشد در جامه فقیری