- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر لحظهام بتان به غمی آشنا کنند ترسم که رفتهرفته مرا بیوفا کنند
2 آنها که خار دیده و گلگل شکفتهاند گر ناوکی رسد ز تو دانی چهها کنند
3 کی با درازی شب هجران وفا کند آن عمر هم که وعده به روز جزا کنند
4 داد از شب فراق که آخر نمیشود صد روز محشرش گر از آخر جدا کنند
5 آیینه خواستی و ندانند عاشقان چون دیده را به حیله در آیینه جا کنند
6 گویا که قبله ابروی بت شد که زاهدان در هر نماز سجده شکری ادا کنند
7 در دامم اضطراب نه از بیم کشتن است ترسم از آنکه صید زبون را رها کنند
8 تا نبود از شمار تماشاییان برون خوبان به چشم آینه هم توتیا کنند
9 نشنیدهاند اجر شهیدان تیغ عشق آنها که یاد چشمه آب بقا کنند
10 قومی که سر دریغ ز دشمن نداشتند با دوستان مضایقه در جان کجا کنند
11 دست امید باز ندارم ز دامنت پیراهن حیات مرا گر قبا کنند
12 داغم ازین زیان که چرا اهل کاروان یوسف برند جانب مصر و رها کنند
13 شاید ز عیبجویی بیگانه وا رهم کاش اندکی به عیب خودم آشنا کنند
14 قدسی مریض عشق کجا و شفا کجا راضی مشو که درد دلت را دوا کنند