1 هر لحظه دل از یکی است خشنود مرا گویی بت تازه ایست مقصود مرا
2 ای کاش فزون نبود دلبر ز یکی با آنکه هزار دل فزون بود مرا
1 تا سازم آشنایت نا آشنا نگارا بیگانه کردم از خویش یاران آشنا را
2 با آنکه جز صبا نیست پیکی ز من به کویش خواهم که ره نباشد در کوی او صبا را
1 دو عقیقت دو چشمه ی نوش است هم گهر پاش و گهر پوش است
2 تا به خون ریختن نویدم داد در تنم خون ز شوق در جوش است
1 مدعی بی تو در بلای من است دور گردون به مدعای من است
2 چون در افتد بکار من گرهی تا لب او گره گشای من است