- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود تا منتهای کار من از عشق چون شود
2 دل برقرار نیست که گویم نصیحتی از راه عقل و معرفتش رهنمون شود
3 یار آن حریف نیست که از در درآیدم عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
4 فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست ور کوه محنتم به مثل بیستون شود
5 ساکن نمیشود نفسی آب چشم من سیماب طرفه نبود اگر بی سکون شود
6 دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود
7 جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تا زعفران چهره من لاله گون شود
8 دیوار دل به سنگ تعنت خراب گشت رخت سرای عقل به یغما کنون شود
9 چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود