1 هر روز مه تمام نقصان ز دهست کز بدر تو قرض خواه ده شانزدهست
2 مه را شب چارده بود کاستگی حسن تو شب یازده و پانزدهست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در پرده ره ندادند وقت سخن صبا را من نیک می شناسم پیغام آشنا را
2 عیش دیار غربت چون برق در گذار است نتوان به قید کردن ذوق گریزپا را
1 مانند سراب بند بر پا بیهوده شدیم دشت پیما
2 بی بحر نموده شکل ساحل بی آب نموده موج دریا
1 دل شکسته بود تحفه خزینه ما نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما
2 چراغ صومعه ها زنده می توان کردن به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به