-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر بشری که صاف شد در دو جهان ورا دلی دید غرض که فقر بد بانگ الست را بلی
2 عالم خاک همچو تل فقر چو گنج زیر او شادی کودکان بود بازی و لاغ بر تلی
3 چشم هر آنک بسته شد تابش حرص خسته شد و آنک ز گنج رسته شد گشت گران و کاهلی
4 گنج جمال همچو مه جانش بدیده گفته خه بر ره او هزار شه آه شگرف حاصلی
5 وصف لبش بگفتمی چهره جان شکفتمی راه بیان برفتمی لیک کجاست واصلی
6 جان بجهان و هم بجه سر بمکش سرک بنه گر چه درون هر دو ده نیست درون قابلی
7 ای تبریز مشتهر بند به شمس دین کمر ز آنک مبارک است سر بر کف پای کاملی