- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند از گشادش گرهی از دل ما بگشایند
2 درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند
3 کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است سر این رشته ندانم ز کجا بگشایند
4 آخر ای گل گذری کن به گلستان تا کی؟ چشم نرگس به ره باد صبا بگشایند
5 بر هم افتاده دل و دیده برانداز نقاب تا همه عقد گهر روی نما بگشایند
6 هر کجا فتنه آن چشم سیه در کارست کفر باشد که زبان را به دعا بگشایند
7 سیر این دایره بد نیست ولی می ترسم چشمم از خویش ببندند چو پا بگشایند
8 گر به میخانه «نظیری » برم این زمزمه را مطربانم گره از بند قبا بگشایند