هر دل که ز بیداد تو نومید از اسیر شهرستانی غزل 633

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

هر دل که ز بیداد تو نومید برآید

1 هر دل که ز بیداد تو نومید برآید چون ذره نظرکرده خورشید برآید

2 شوریدگیم سایه سودا به سر انداخت حاصل دهد از خاکم اگر بید برآید

3 هنگامه طراز دل ما عشق و جنون است از مشرق این صبح دو خورشید برآید

4 تقریب جگر تشنه اظهار نیاز است کام دلش از تهنیت عید برآید

5 بیدردی اگر خضر شود ننگ حیات است پرورده غم زنده جاوید برآید

6 گر بار تمنا به دلت بارگران است بگذار که امید تو نومید برآید

7 در کیش وفا جایزه صبر اسیر است کامی است که بی منت تأکید برآید

عکس نوشته
کامنت
comment