1 هر روز به شیوهای و لطفی دگری چندانکه نگه میکنمت خوبتری
2 گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش بستانم و ترسم دل قاضی ببری
1 گلبنان پیرایه بر خود کردهاند بلبلان را در سماع آوردهاند
2 ساقیان لاابالی در طواف هوش میخواران مجلس بردهاند
1 نشنیدم که مرغ رفته ز دام باز گردید و سر گفته به کام
2 مرغ وحشی که رفت بر دیوار که تواند گرفت دیگر بار
1 دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست
2 در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم