1 هر کز سر کجروی به درگاه آید هرچند به گاه آمده بیگاه آید
2 از معجزه بیوه که در راه آید دستار هزار کرد کوتاه برآید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 در پرده ره ندادند وقت سخن صبا را من نیک می شناسم پیغام آشنا را
2 عیش دیار غربت چون برق در گذار است نتوان به قید کردن ذوق گریزپا را
1 دل شکسته بود تحفه خزینه ما نگین ملک توان ساخت ز آبگینه ما
2 چراغ صومعه ها زنده می توان کردن به دوستی تو، یعنی به سوز سینه ما
1 مانند سراب بند بر پا بیهوده شدیم دشت پیما
2 بی بحر نموده شکل ساحل بی آب نموده موج دریا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به