-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر شام شمع چرخ ز طارم درافکنم وز آه تیره دود به عالم درافکنم
2 از چهره گه فشانم بر جان زار خود چرخ کبودپوش به ماتم درافکنم
3 روزی ز تاب ذرّه به یک منجنیق آه نُه قلعه فلک همه از هم درافکنم
4 یک دم برآورم چو دم صبح و چرخ را هر مشعله که هست به طارم درافکنم
5 مغز زمانه جوش زند هر شبی چو من در ساغر ضمیر می غم درافکنم
6 از سوز من بسوزد و خاکستری می شود گر آتشی ز دل به جهنّم درافکنم
7 گر تخت و مُ لک جم همگی زان من شود ترسم ز دست بخت که خاتم درافکنم
8 دردی و مرهمی اگر افتد به دست دل دردم به دل ماند و مرهم درافکنم
9 از گریه جلال درآید به موج خون گر قطره ای به دیده قلزم درافکنم