- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است خنک دلی که به دیدار دوستان شاد است
2 مگر تو حور بهشتی بدین لطافت و حسن که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است
3 من آن نِیَم که به سختی ز یار برگردم که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است
4 کسی که عیب هوایی کند که در سر ماست مگر هوای کسی در سرش نیفتاده است
5 ز پند خلق زیادت همی شود سوزم که نزد آتش ما پند دوستان باد است
6 تو سست عهدی آن یار بی وفا بنگر که جان ز ما ستد و دل به دیگری داد است
7 اگر تو تیغ زنی جان خود سپر سازم که جور دوست چو بر دوستان رود داد است
8 کسی که دل به تو بست از جفای دهر برست که هر که بنده تست از دو عالم آزاد است
9 جلال! وقت غنیمت شمار و صحبت یار بنای عمر ببین تا چه سُست بنیاد است