هر آن نفس که نه با دوست می زنی از جلال عضد غزل 17

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است

1 هر آن نفس که نه با دوست می زنی باد است خنک دلی که به دیدار دوستان شاد است

2 مگر تو حور بهشتی بدین لطافت و حسن که این جمال نه در حدّ آدمیزاد است

3 من آن نِیَم که به سختی ز یار برگردم که ترک صحبت شیرین نه کار فرهاد است

4 کسی که عیب هوایی کند که در سر ماست مگر هوای کسی در سرش نیفتاده است

5 ز پند خلق زیادت همی شود سوزم که نزد آتش ما پند دوستان باد است

6 تو سست عهدی آن یار بی وفا بنگر که جان ز ما ستد و دل به دیگری داد است

7 اگر تو تیغ زنی جان خود سپر سازم که جور دوست چو بر دوستان رود داد است

8 کسی که دل به تو بست از جفای دهر برست که هر که بنده تست از دو عالم آزاد است

9 جلال! وقت غنیمت شمار و صحبت یار بنای عمر ببین تا چه سُست بنیاد است

عکس نوشته
کامنت
comment