ای هر نفس تافته بر دل ز‌تو از شمس مغربی غزل 186

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

ای هر نفس تافته بر دل ز‌تو نوری

1 ای هر نفس تافته بر دل ز‌تو نوری از سرّ توجان یافته هر لحظه سروری

2 در سایه جان زآتش سودای تو سوزیست آن نیست که خاص است ظهورت بظهوری

3 تا پرتو خورشید تو بر کون بتابید ذرّات جهان را نبود هیچ ظهوری

4 در جنّت دیدار و تماشای جمالت باشد ز قصور ار بوَدَم میل بحوری

5 سرمست چنان است که از صحبت جانان کاو را ز خود اندر دو جهان نیست شعوری

6 در خلوت پنهان دل از صحبت جانان بی‌عالم عشقت نتوان یافت حضوری

7 ایمغربی از ملک سلیمان چه زنی دم چون نیست ترا حوصله دانش موری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر