-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای هر نفس تافته بر دل زتو نوری از سرّ توجان یافته هر لحظه سروری
2 در سایه جان زآتش سودای تو سوزیست آن نیست که خاص است ظهورت بظهوری
3 تا پرتو خورشید تو بر کون بتابید ذرّات جهان را نبود هیچ ظهوری
4 در جنّت دیدار و تماشای جمالت باشد ز قصور ار بوَدَم میل بحوری
5 سرمست چنان است که از صحبت جانان کاو را ز خود اندر دو جهان نیست شعوری
6 در خلوت پنهان دل از صحبت جانان بیعالم عشقت نتوان یافت حضوری
7 ایمغربی از ملک سلیمان چه زنی دم چون نیست ترا حوصله دانش موری