1 با آنکه دو کون سر به سر هستی اوست انسان ز چه مغز گشت عالم زچه پوست
2 زین است که او مردمک چشم وی است باز آن که بود آینه چهره اوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نهان پیر تو خویش آفتاب رخت از آنکه مانع ادراک اوست تاب رخت
2 رخت ز پرتو خود در نقاب میباشد عجب بود که نشد غیر ازین نقاب رخت
1 منم که روی ترا بینقاب میبینم منم که در شب و روز آفتاب میبینم
2 توئی که پرده ز رخسار خود برفکندی که تا جمال ترا بیحجاب میبینم
1 پیش و قد ریش از سر و گلستان دم مزن در تماشای بهار و باغ و بستان دم مزن
2 چون دل دیوانه در زنجیر زلف دلبر است حلقه زنجیر آن مجنون بجنبان دم مزن
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به