1 با آنکه دو کون سر به سر هستی اوست انسان ز چه مغز گشت عالم زچه پوست
2 زین است که او مردمک چشم وی است باز آن که بود آینه چهره اوست
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 یار تا من هستم از خود با خبر نگذاردم تا ز من باقی بود اسم و اثر نگذاردم
2 تا ز من ما و منی را باز نستاند نگار تا نسازد او زمن چیزی دگر نگذاردم
1 خورشید رخت چو گشت پیدا ذرّات دو کَون شد هویدا
2 مهر رخ تو چو سایه انداخت زان سایه پدید گشت اشیاء
1 دل همه دیده شد و دیده همه دل گردید تا مراد دل و دیده ز تو حاصل گردید
2 به امیدی که رسد موجی از آن بحر بدل سالها ساکن آن لجّه و ساحل گردید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **