گر چه سودای تو یک عمر از اسیر شهرستانی غزل 721

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

گر چه سودای تو یک عمر به سر داشته ام

1 گر چه سودای تو یک عمر به سر داشته ام بیخودم بیخود اگر از تو خبر داشته ام

2 مژه واری قدم از دیده برون نگذاری گر بدانی چقدر پاس نظر داشته ام

3 یافتم عمر ابد از نگه باز پسین حسرت روی تو آیا چقدر داشته ام

4 من و پروانگی بزم وصالت فریاد! که چراغانی از افشاندن پر داشته ام

5 دیده را بسته ام آیین پریخانه ببین نقشی از خاک سر کوی تو برداشته ام

عکس نوشته
کامنت
comment