-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آنکه در قلمرو هستی یگانهام بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
2 نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست در آب همچو موج و در آتش زبانهام
3 هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم هرجا خدنگ بال گشاید نشانهام
4 مشتاق پایمردی برق است خرمنم محتاج دستگیری مور است لانهام
5 چون ذرّه جانب وطنم بازگشت نیست آتش زده است عشق تو بر آشیانهام
6 جز شرح حال من نبود ورد عندلیب در نزد اهل دل غزل عاشقانهام
7 گه چون غبار همدم باد است هستیم گه چون حباب بر سر آب است خانهام
8 گاهی روم به آتش و گاهی شوم به آب القصه طفل پادو این کارخانهام
9 دل چاک گشت و دولت زلفش نداد دست قصاب داغدار ز اقبال شانهام