اگرچه پادشه عالمم گدای توام از شمس مغربی غزل 116

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

اگرچه پادشه عالمم گدای توام

1 اگرچه پادشه عالمم گدای توام تو از برای منی و من از برای توام

2 جهان که بنده از بندگان حضرت تست از آن فدای من آمد که من فدای توام

3 جهان بذات و صفت دم بدم غذای من است که مت بذات و صفت دم بدم غذای توام

4 همیشه ذات تو مخفی و مرتدیست بمن برای آنکه حجاب تو و ورای توام

5 دوای معلمم و اسم جامع اعظم از آدم از عظمت بلکه کبریای توام

6 بروز عرض تو عالم بسوی من نکرد میان عرصه که هم چیز و هم لوای توام

7 لقای خویش اگر آرزو کند دیدن مرا ببین بحقیقت که من لقای توام

8 نظر بجانب من کن که روی خود بینی از آنکه آینه روی جانفزای توام

9 مرا نگر که بمن ظاهر است جمله جهان چرا که مظهر جام جهان نمای توام

10 تو بی وساطت من ره بحق کجا یابی مدار دست ز من زانکه رهنمای توام

11 بگوش هوش جهان دوش مغربی میگفت مرا شناس که من مظهر خدای توام

عکس نوشته
کامنت
comment