-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد
2 تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد
3 دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند از قفل بی نیازست، گر خانه در ندارد
4 غرق وصال آگه ز آشوب چشم بد نیست تا دام بر نیاید ماهی خبر ندارد
5 دارد فلک ز انجم تخم هزار آفت اما چو گریه ما تخم شرر ندارد
6 دل را جز آن پریرو عشرتگهی نباشد آئینه جز جمالت باغ دگر ندارد
7 نشو و نمای راحت در آب و خاک ما نیست در ملک خاکساری سیمرغ پر ندارد
8 برداشت گر زخاکم دانم بخون نشاند چون تیغ روزگارم بیهود بر ندارد
9 بی آفتست دیده تا جوش خون دل هست آب ار تنک نباشد کشتی خطر ندارد
10 چون دیده جهنده در خانه ام مسافر سیرم کلیم منت از راهبر ندارد