- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حوا چو دید ایمنی راه و رفع منع باور شدش بخورد از آن و ندید اذا
2 آمد به نزد آدم و گفت ای صفی حق گردید آن درخت مرا و تو را روا
3 از بهر امتحان به سوی آن شجر رویم تا زین قضیه رفع شود پرده خفا
4 رفتم بسوی آن من و خوردم از آن بری نی منع دیدم از کس و نی یافتم اذا
5 آدم فریب خورد و در آورد در خیال کو را از آن درخت نصیبی است بیعنا
6 کرد اجتهاد و بود خطا اجتهاد او منعی ندید کرد گمان شد مگر روا
7 دستی دراز کرد به سوی درخت علم علمی که بود خاصه اولاد مصطفا
8 چون برگرفت ثمری خورد از آن بری در خویش دید ذلّ زلل خواری خطا
9 آن حلهای که داشت ببر رفت از برش عریان شد از لباس کرامت بیک ادا
10 گر منتهی شدی ز شجر منتهی شدی سدّ رهش نبود به جز سِد رِهِ منتهی