1 ای خواجه وثوق گاه غرق تو رسد هنگام خمود رعد و برق تو رسد
2 جامی که شکستهای به پای تو خلد تیغی که فکندهای به فرق تو رسد
1 به هوش باشکه ایران تو را پیام دهد ترا پیام به صد عز و احترام دهد
2 ترا چه گوید: گوید که خیر بینی اگر به کار بندی پندی که باب و مام دهد
1 شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید
2 روز از برون خیمه در استاد و جابجای آن سقف خیمهاش را عمداً بسوزنید
1 دادهام دل تا مرا یک بوسه آن دلبر دهد ور دل دیگر دهم او بوسهٔ دیگر دهد
2 چون مرا نبود دلی دیگر، دهم جان تا مگر بوسهٔ دیگر مرا زان لعل جانپرور دهد