- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خواجه غلط کرده است در چه؟ در ابروی او زان که نسازد همی قبلهٔ دل سوی او
2 قبلهٔ عقلست و نقل پیچ و خم زلف او دایهٔ حورست و روح بوی خوش و خوی او
3 شیر فلک را شدست از پی کسب شرف مسجد حاجت روا خاک سر کوی او
4 تاز دو عید و یکی قدر چه خیزد ترا عید همی بین و قدر در شکن موی او
5 بر سر کوی دل آی تا یابد یک دمی رحمت درمان این زحمت داروی او
6 جادو اگر در بهشت نبود پس در رخش از چه بهشتی شدست نرگس جادوی او
7 سایهٔ گیسوش را دار غنیمت که دل کیسه بسی دوختست در خم گیسوی او
8 شیر فلک شد به شرط روبه بازی از آنک تا به کف آرد مگر چشم چو آهوی او
9 قبله اگر چه بسیست از پی احرام دل چشم سنایی نساخت قبله جز ابروی او
10 شد ز پی دین و جاه چون سم شبدیز شاه سجدهگه و قبلهگاه دایرهٔ روی او
11 سلطان بهرامشاه آنکه گه زور هست گردن گردان زدن بازی بازوی او
12 از پی تشریف خویش در همه چین و ختا بچهٔ یک ترک نیست ناشده هندوی او