1 عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش میدر بهار خور، که بود بی غبار و غش
2 گفتی: به روز شش همه گیتی تمام شد میبه، که او تمام نشد جز به ماه شش
3 بر خیز و زین قیاس دو شش سالهای ببین کز حسن او کند دل ماه دو هفته غش
4 دست ار به وصل موی میانی رسد به روز اندر میانش آر و شب اندر کنار کش
5 زان پیش کت کشد لحد گور در کنار خالی نباید از تن خوبان کنار و کش
6 اینجا که نقل بوسه بود زان دهان و لب دندان کس به میوه نیالاید و نمش
7 چون دستگاه و مکنت آن هست میبنوش با مطربان فاخر و با شاهدان کش
8 کز روی همچو ماه و جبینی چو مشتری جام آفتاب رخ شود و باده زهره وش
9 ور نیست دسترس، سر دستار پاره کن دستار رند میکده را گو: مدار فش
10 ریزنده کرد جنبش باد مسیح دم برگ گل از درخت چو موسی به چوب هش
11 وقت سحر ز شاخ چمن گل چو بشکفد گویی به سحر ماه بر آمد ز چاه کش
12 مانند آنکه بر رخ زیبا عرق چکد بر روی سرخ لاله ز شبنم فتاده رش
13 آشفتهایم و دلشده، یا مطرب «السماع» آتشدلیم و غمزده، یا ساقی، «العطش»
14 میصیقلیست در کف رندان که میبرد از سینهها کدورت و از دیدهها غمش
15 صوفی، بیا و در می صافی نگاه کن ور جام اوحدی نخوری، قطرهای بچش
16 بر طور بزم ما دل و جانها ببین بلاش وز برق نور باده بهم بر فتاده بش