1 مرا ای سایه در دشت جنون عمریست همراهی ز اطوارت نیم راضی نداری اشکی و آهی
2 همه شب همچو پروانه مرا ای شمع می سوزی نمی ترسی که آهی برکشم از دل سحرگاهی
3 بجسم ناتوانم بیش ازین مپسند بار غم چو می دانی محال است این که کوهی را کشد کاهی
4 مگر خورشید سرعت بهر طوف درگهت دارد که از خنک فلک می افکند نعل بهر ماهی
5 ز جام بی خودی مست است هرکس را که می بینم دریغا نیست در غفلت سرای دهر آگاهی
6 مزن یک بارگی تیغ تغافل بر سیهبختان نگاهی میتوان کردن به چشم مرحمت گاهی
7 فضولی از کجا و آرزوی دولت وصلت گدایی را میسر کی شود وصل شهنشاهی