تو از هر در که بازآیی بدین از سعدی شیرازی غزل 501

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی

1 تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

2 ملامتگوی بی‌حاصل ترنج از دست نشناسد در آن معرض که چون یوسف جمال از پرده بنمایی

3 به زیورها بیارایند وقتی خوبرویان را تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی

4 چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید مرا در رویت از حیرت فروبسته‌ست گویایی

5 تو با این حسن نتوانی که روی از خلق درپوشی که همچون آفتاب از جام و حور از جامه پیدایی

6 تو صاحب منصبی جانا ز مسکینان نیندیشی تو خواب آلوده‌ای بر چشم بیداران نبخشایی

7 گرفتم سرو آزادی نه از ماء مهین زادی مکن بیگانگی با ما چو دانستی که از مایی

8 دعایی گر نمی‌گویی به دشنامی عزیزم کن که گر تلخ است شیرین است از آن لب هر چه فرمایی

9 گمان از تشنگی بردم که دریا تا کمر باشد چو پایانم برفت اکنون بدانستم که دریایی

10 تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی

11 قیامت می‌کنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن مسلم نیست طوطی را در ایامت شکرخایی

عکس نوشته
کامنت
comment